برای راهیابی به ملکوت باید بدن، دنیا و همۀ شئون مربوط به آن را فراموش کنیم و بگذاریم اینها حقیقتی را که در درونشان جاری است، به ما نشان دهند. آنوقت میبینیم که همۀ زمین، خانۀ ماست و چیزی کم نداریم؛ همۀ فرزندان مثل فرزند خودمان هستند و همه را دوست میداریم و در کل، تمام هستی با ما هستند و ما با همهایم.
اگر از نفسانیت رها شویم، با این ملکوت زندگی میکنیم که همیشه جوان و شاداب است. اگر به جای موج، آب را ببینیم و فراسوی ملّیت و قومیت و زبان و زمان زندگی کنیم، درهای ملکوتِ بینهایت به رویمان باز میشود و این همان تولد ثانوی است که میتواند با تولد هر امام برای ما تکرار و تجدید شود.
اما برای تماشای این جمال نامحدود باید از محدودیتهای ذهنی، امواج سطح دنیا، شلوغی غرایز و جنگل حیوانیت بگذریم و از اتفاقات و از دوستیها و دشمنیهای محدود دنیا تنگ نشویم. به ویژه در هنگام هجوم بلاها که حبّ و بغض شخصی و غرایزمان غلیان میکنند. در شرایط عادی، آنقدر تحت فشار نیستیم. اما وقتی چیزی را از دست میدهیم، به چون و چرا میافتیم و دنبال علتها میگردیم؛ تا شاید بالأخره برسیم به اینکه اینها از اول هم نبودند!
اینگونه است که طوفان حوادث، ما را بدخلق و بیحوصله میکند و نشاطمان را میبرد. اما اگر در اوج بلا آن حاضر و ناظر را ببینیم که عین جمال و نشاط و قدرت است، اوضاع فرق میکند؛ چون او حتی در این شرایط، مثل ما تنگ و بدخلق نشده، شهوت و غضبش بیچارهاش نکرده و درمانده و اسیر نیست. دیگری هم نیست؛ خود ماست. کافی است متولد شویم و دست او را در تصمیمگیری باز بگذاریم. حتماً آرام و بانشاط میشویم.
نظرات کاربران